معنی ترسناک و موحش
حل جدول
هایل
موحش
ترسناک، به وحشتاندازنده، وحشتزا
ترسناک، به وحشت اندازنده، وحشت زا
ترسناک
خوفناک
خائف
مدهش
هایل
مهال
فرهنگ فارسی آزاد
مُوحِش، (اسم فاعل اَوحَشَ، یُوحِشُ، اِیحاش) خالیِ وخلوت، وحشت آور، ترسناک،
لغت نامه دهخدا
موحش. [م ُ وَح ْ ح ِ] (ع ص) نعت فاعلی از توحیش. آنکه سلاح و جامه از خود اندازد. || ویران کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به توحیش شود. || رماننده و رمیدگی دهنده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
موحش. [ح ِ] (ع ص) پژمان و اندوهگین کننده. نعت فاعلی از ایحاش. هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را. (ناظم الاطباء). اندوهگین کننده. (غیاث) (آنندراج). || مخوف و هولناک و ترسناک. وحشت انگیز. (ناظم الاطباء). ترس آور. هراس انگیز. وحشتناک. خوفناک. هول انگیز. هول. (از یادداشت مؤلف). || زشت. ناپسند: او ازسر دالت و انبساط به جواب موحش قیام می نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). حیا و کرم او تا حدی بود که درمدت عمر یک کلمه ٔ موحش کس از وی نشنیده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 441). || ویرانه و خالی ازسکنه. || بینوا و بی توشه. || گرسنه. || از گرسنگی مرده. (ناظم الاطباء). || آن که زمین یا شهری را بی نبات و بی مردم می یابد. || آن که شهری را خالی از سکنه وویران می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به ایحاش شود.
ترسناک
ترسناک. [ت َ] (ص مرکب) مخوف و خوفناک و خطرناک و هولناک. (ناظم الاطباء). || بیمناک. هراسناک. وحشتناک. خائف: و پارسیان از وی سخت ترسناک بودند و هرگاه رجوع به بهرام کردندی و شکایتی نمودندی ایشان را تسکین دادی. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 78).
پیل شاهی است لیک باهیبت
همه کس ترسناک ازاین صولت.
سنائی.
بدل گفت آن به که شیری کنم
در این ترسناکان دلیری کنم.
نظامی.
توانگر که باشد زرش زیر خاک
ز دزدان بود روز و شب ترسناک.
نظامی.
برآسود بر خاک از آن ترس و باک
غم و درد برد از دل ترسناک.
نظامی.
نه ایم از هجوم عرب ترسناک
ز بسیاری وحش صحرا چه باک ؟
هاتفی (از آنندراج).
و رجوع به ترس و ترسناکی شود.
فرهنگ عمید
وحشتناک، وحشتانگیز، ترسناک، اندوهآور،
مترادف و متضاد زبان فارسی
ترسناک، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشتانگیز، وحشتناک، وهمناک، هولناک
فرهنگ معین
(حِ) [ع.] (اِفا.) وحشت انگیز، ترس - آور.
فرهنگ فارسی هوشیار
هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را، وحشتناک
معادل ابجد
1091